سنگچین کرده باشند...
به خاطر دلتنگیات...
ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ...
ﺑﻌﺪﻫﺎ...
دلم برایت تنگ شده
تنگ که میگویم
نه مثل تنگی پیراهن
دلتنگی من
شبیه حال نهنگی است
که به جای اقیانوس
او را در تنگ ماهی انداختهاند
دلم برایت تنگ شده است
این یعنی ریههای من،
دم و بازدم نفسهای تو را کم آورده اند...
~*~*~*~*~*~*~*~*~
کاش میتوانستم
دلتنگیهای نبودنت را شماره کنم
مانند عیدیهای کودکیهایم
و صدای مادر را بشنوم:
آنقدر نشمار... کم میشود
و من باور کنم
و باز دلتنگی هایم را شماره کنم تا کم شود...
کاش باور کنم
~*~*~*~*~*~*~*~*~
از این تنهایی بیزارم
از این با هم نبودنها
از این غربت
از این حسرت
از این بیهوده بودنها
شبها تا صبح بیدارم
چقدر میباید اندوه داشت
چقدر میباید دلگیر بود...
من از دلتنگی بیزارم
پویا جمشیدی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
یادَت میآید؟
هر سال این موقع
صبحِ اولِ وقت
پیغام میدادم:
عزیزِ جانم؛
هوا سرد است
میسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را
بپوشان تمامِ وجودت را
مبادا خانه نشین شوی...
و چَشمی که نثارم میکردی و خیالم را راحت...
هر سال این موقع،
چه حالِ خوبی داشتیم...
راستی
دلَت تنگ نشده؟
علی قاضی نظام
~*~*~*~*~*~*~*~*~
دلم برای هم آغوشیِ صمیمیِ تنهایمان
برای نوازش
برای صدا کردنهای تو
برای حرفهای خوب
تنگ شده
صدایم کن!
دلم برای دوست داشتنهای بیانتها
برای شبهای تا صبح... بدون خواب
برای خودم
برای خودت
پنجرهها و مهتاب
تنگ شده
صدایم کن!
نیکی فیروزکوهی
~*~*~*~*~*~*~*~*~
میبینی
ترسِ نبودنت چه به روزم آورده است؟
و وحشت گم کردن دستی گرم
چگونه تا مغز استخوانم نفوذ کرده است؟
دیگر چگونه بگویم چقدر دلتنگ تو اَم؟
وقتی دندانهایم از ترس یا سرما
ـ چه فرق میکند اصلاً؟ ـ
واژههایم را تکه تکه میکنند
و ناچارم
بریده بریده
د و س ت ت د ا ش ت ه ب ا ش م
لیلا کردبچه